به رنگ آسمان دست نوشته های یک خبرنگار

دست نوشته های کم و بیش روزانه من

به رنگ آسمان دست نوشته های یک خبرنگار

دست نوشته های کم و بیش روزانه من

آغاز مبارک

دوشنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۳۴ ب.ظ
به رنگ آسمان دست نوشته های یک خبرنگار - آغاز مبارک

بیش از 1400 سال قبل زمین شب بود و ظلمت قلب مردمان خسته روح را گرفته بود. ظلمتی مخوف بر سر زمینیان سایه افکنده بود.  شهرها یک به یک در مرداب جهل و نادنی دست و پا می زدند و  مردم در مرگی تدریجی به نام زندگی اما بدون دین با کفر پلک می زدند و می مردند.

سال ها بود که پیامبری برانگیخته نشده بود و مردم، در اغمای خوشبختی دست وپا می زدند و فتنه ها همچون پیچک صبح گاهی هر لحظه قد می کشیدند، شعله های جنگ زبانه می کشید و دنیا از خوشبختی رخت بربسته بود و برگ درختان زندگی هر روز زردتر از قبل می شد.

روزگار پر آشوبی بود آن زمان که هوای زلال شهر با دود جهل خفقان آور می شد و در تاریکخانه چشم ها، تیرگی جهل و خودکامگی هر ثانیه ظاهر می شد، روزگار عجیبی بود آن روز که «کسرا» با غرور قد می کشید و «آتشکده ها»، در شعله های رقصان به بت های بی جان نور می دادند.

از صفحه روزگار محو شود؛ آن زمان که نسیم ملایم شرک در کوچه های شهر جولان می داد و بر دوازه های شهر عکس کفر را می چسباند، همان زمان که از پس ولیمه مولودِ هر پسر شراب و شعبده و عیش تا سحر بود و با مولود هر دخترِ پیشانی سیاه؛ چشمان وحشت زده پدر او را به دستانِ سرد گور می سپرد.

و خدا خواست که تاریخ، به مکه پیوند زده شود و شروعی دیگر رقم بخورد، شروعی که دخترکان را زیر آوار خاک ها با آرزوی سپید بیرون بکشد.1400 سال پیش بود که تاریخ ایستاد تا پنجره ها را به خواندن فراخواند و کوچه ها را به شنیدن وحی عادت دهد؛ تاریخ برای لحظه ای ایستاد تا از دل حرا پیاله پیاله نور جاری شود.

این صدای قدم های رسالت است؛ که مانند کودکی نوپا خرامان و دل انگیز در فضای غار حرا طنین انداز شده است، انگار هستی در دل کوه و در چهل سالگی مردی بی سواد، متولد شده است و خاک نعلین این مرد سرمه چشم افلاکیان عالم بالاست.

یک مرد، نه یک بزرگ مرد به رسم مردانگی دل از هیاهوی شهر غریب می شوید و به رسم دختر کشیِ عشیره پشت می کند و به سوی ساحل آرامش قدم بر می دارد و از دل تاریک غار؛ بهشت موعود را بر مردم دنیا عرضه می کند، اصلا یک مرد صعود می کند تا مرز چهل سالگی اش با نور پیوند بخورد و فخر عالمیان شود.

انگار نقطه، نقطه ثقل تاریخ است اینجا که در همهمه عرشیان جبرئیل می گوید: «اقراء» و ردای سفید نبوت را بر دوشت می اندازد و با مشایعت فرشتگان بدرقه ات می کند به آسمانی شدن ... . و تو آرام قدم بر می داری به سوی مجسمه های مکر تا خدایی پوشالی آنها را در هم بکوبی، تو به شهر نزدیک می شوی و ابهت رسالتت لرزه بر اندام مردانه ات انداخته است که صدای کائنات در جان و روحت طنین انداز می شود که یا «رسول الله» خوش آمدی.

هوا، به بوی بهشت معطر است و فاصله های کشنده یک به یک خط می خورند، اما رشته های مرگ، دامن خدایان سنگی را گرفته است و تو با صلابت آسمانی فانوس هدایت را در دست گرفته ای و آنها را به خورشید یکتا پرستی هدایت می کنی... . و چه فرخنده سحری است آن سان که لب های خشک حجاز، ترنم بارانی حضورت را لمس می کند و چشم از حرا برنمی دارد.

رسول مهربانی ها می شوی و تقدیر هستی را به دست می گیری تا حسرت نگاه هیچ دخترکِ معصومی در سیاهی قبر؛ در قلب تاریخ به یادگار نماند، انگار تو آمده ای تا شعب ابی طالب، دلتنگی هایش را پای سفره احسان و صبر تو بنشید.

تو به بر زمین نازل شدی تا نام شیوایت چراغ راه لحظه ها شود  و قرآن، معجزه‏ روشن دستان تو باشد که روی تک تک لحظه های ما هبوط می کند و ما هنوز تو را نشناخته‏ایم اما می‏دانیم که نامت بر همه کائنات ارجحیت دارد.

و اکنون 1400 سال است که تقدیر بشریت و هستی را در دستان سبز تو نهاده اند تا «رحمة للعالمین» باشی، تا آیین جاهلیت را برای همیشه در تاریک ترین گورها دفن کنی، اصلا تو آمدی تا هرگز نام شیرینت از دریچه فراموشی عبور نکند و هر روز از تمام مأذنه ها و گلدسته ها نامت با اقتدار فریاد زده شود أشهد أن لا اله الا الله وأشهد ان محمد رسول الله ... .

  • باران ***

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی