"... مثلا..."
فرض کن یک غروب بارانی ست و تو تنها نشسته ای مثلا
بعدش احساس می کنی انگار ، سخت دلتنگ و خسته ای مثلا
در همان لحظه ای که این احساس مثل یک ابر بی دلیل آنجاست
شده یک لحظه احتمال دهی که دلی را شکسته ای مثلا ؟
که دلی را شکسته ای و سپس ابرهای ملامت آمده اند
پلک خود را هم از پشیمانی روی هم سخت بسته ای مثلا
مثلاهای مثل این هر شب ، دلخوشیهای کوچکم شده اند
در تمام ردیف های جهان ، تو کنارم نشسته ای مثلا
و دلی را که این همه تنهاست ، ژاپنی ها قشنگ می فهمند
مثل ویرانی هیروشیماست بعد آن جنگ هسته ای مثلا
فرض کن یک غروب بارانی ست و تو تنها نشسته ای اما
من نباید زیاد شکوه کنم من نباید . . . تو خسته ای مثلا
بازهم غزلی زیبا، اما این بار از سید مهدی نقبایی
پینوشت: بعد از روزها و ماهها دلبستگی به بلاگفا، با تعطیلی این محیط مجبور به کوچ به این محل شدم هنوز دلم برای http://asemaneabirang.blogfa.com/ و دوستانم تنگ میشود.
- ۹۴/۰۳/۲۴
خیلی خوش آمدین،هم به بیان، و هم به وبلاگ من..
شعر های زیبایی هم میگذارید،ان شاء الله بهتون سر میزنم همیشه.
خداقوت{گل}