به رنگ آسمان دست نوشته های یک خبرنگار

دست نوشته های کم و بیش روزانه من

به رنگ آسمان دست نوشته های یک خبرنگار

دست نوشته های کم و بیش روزانه من



شهادت امام جواد
هوای دل‌هایمان امروز بارانی است. گویی که بخشی از وجودمان را از دست داده ایم. امروز ما برگ از درخت پائین افتاده ای هستیم که در رهگذر تاریخ گم شده ایم و شما نهمین الماس نورانی هویت ما هستید.

امروز زمین  لحظه لحظه منتظر است تا هستی بی مقدمه در آغوشش بیفتد و روی تمام ذرات این دنیا ساعت پر پر شدن تو را بنویسد. امروز جهان هر آینه منتظر است تا فرشته ای به زمین هبوط کند و بپرسد که نغمه داوودی تو را از چندمین آسمان بارانی می‌توان شنید و سیمای مسیحائیت را در کنار کدام سیاره می‌توان شاهد بود؟

نبض تاریخ، به هم خورده و غمدار است، امروز زمین عزادار غروب نهمین ستاره درخشان امامت است که غروبش با انگشتان فتنه گر ام فضل رقم خورد.

امروز جهان ماتم گرفته در محفل سوگ تو، امروز اشک‌های مشتاقانت زودتر از دعای شبانه ما به عرش رحمت می‌رسد و ثانیه‌ها بغض آلود نفس می‌کشند. جبرئیل در لحظه غروب جانگدازت، بی قرار و پرواز کنان در آسمان صیحه می‌زند و ناله اش تمام جهان را داغدار می‌کند، اصلا آخرین قطره عطر چکیده شده از بال جبرئیل است که قلب و روح ما را هم بیقرار تو کرده است.

امروز ذرات هستی غزل تا آسمان عروج کردنت را در گوش زمین زمزمه می‌کنند. لحظه‌ای که ملائک تو را در کجاوه ای از نور به معراج دل باختگان بردند غمگین‌ترین لحظه هستی بود. بغض‌های ریشه‏دار ما امروز در کاظمیه روحمان خیمه زده است و دقایق غم را اشک‏‌های ما قطره قطره دنبال می‏کند.

مولای سخاوت! چه فصل متروک و دل گیری است پائیز اندوه و هجران دردناک تو، اما گریزی از مرور سطور این فصل پر غم نیست.

بخشنده ترین مرد آسمانی! امروز وقتی نبض جهان زد و چشم گشود، نسیم، عطر وجود تو را برای زمینیان به ارمغان نبرد. از امروز تا هزار سال دیگر هم  صدای هق‏ هق زنبق‌ها در کوچه ‏های بدون تو را می‌توان شنید.

امروز، ام فضل بی حیا هلهله کنان، لبخند می‏زند به آینه‏‌های وحشت‏زده روبه رویش تا تصویر جان دادنت را شاهد نباشد. معتصم که تاب استشمام رایحه امامت تو را نداشت کمر به قتل تو بست. چه ابلهانه فکر می‌کرد که بعد از تو، باران رحمت امامت، تشنگی زمین را سیراب نمی کند، اما باران جود و سخاوت امامت، عطش زمین را فراموش نمی‏کند.

مولا جان! امروز که از حجره بیرون نیامدی،  کبوتران و نخل‌ها غمگین شدند که دیگر کسی به دیدنشان نمی آید و احوال تنهایی دل‏شان را نمی پرسد.

آقا! بی تو، روح تشنه عاشقان، با کدامین شراب طهور سیراب شود و ضمیر مشتاق محبان با کدام نفحه معطر شود؟ دریغ که مظلومیت تو قلب روزگار را هم به درد آورد و کشتی جود و سخای تو به اشک نشست.

امروز دیگر محراب‏ هم بهانه تو را گرفته و آسمان بغض فرو خورده‏ اش را رها می‌کند. شانه‏‌های سترگ آسمان، از یاد آوری لحظه عروجت رعشه می‌گیرد و بغضی غریب حلقوم خشک زمین را می‏فشارد و هجر تو، چونان رعدی خشمگین، افلاک را به آتش می‏کشد.

بعد از هزار سال هنوز دنیا، عطر مهربانی تو را حس می‏کند. عطرجود تو احساس می‌شود که عاشقانت چنین در غمت داغدار و محزونند.


http://www.tasnimnews.com/Home/Single/159

  • باران ***

 

مرا بازیچـه‌ خود ساخت چـون موسا که دریا را

فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسا را

نسیم مست وقتی بوی گل می‌داد حس کردم

کـــه این دیوانــه پرپر می‌کند یک روز گـــل‌ها را

خیانت قصه‌ی تلخی است اما از که می‌نالم؟

خودم پــــرورده بودم در حــواریــون یهــــودا را

خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست

چـــه  آســــان  ننگ می‌خوانند  نیرنگ  زلیخــــا  را

کسی را تاب دیدار سرِ زلف پریشان نیست

چـــرا آشفته می‌خواهی خدایــا خاطر ما را

نمی‌دانم چـــه افسونی گریبان‌گیر مجنون است

که وحشی می‌کند چشمانش‌آهوهای صحرا را

چه خواهد کردبا ما عشق؟پرسیدیم و خندیدی

فقــــط با پاسخت پیچیـده‌تر کــــردی معمــــا را

 

بازم یه غزل زیبا از استاد بزرگ جناب فاضل نظری

  • باران ***

یه سلام گرم و صمیمی خدمت همه دوستان خواهران و برادران محترمی که خواننده وبلاگم بودند. بعد از روزهای طولانی و شاید بیشتر از یکسال مجددا به فضای مجازی برگشتم با این تفاوت که الان به جای خبرنگار مادر هستم و رسالتی بس عظیم بر دوش دارم. پسرم نه ماهه هست و اسمش هم اقاجواد گل گلاب هست.


425421313_111823.jpg

  به وبلاگ دوستان حتما سر میزنم و خوشحال میشم به وبلاگم سر بزنید. منتظر نظرات خوبتون هستم. یاعلی

  • باران ***

 

پلک بستی که تماشا به تمنا برسد
پلک بگشا که تمنا به تماشا برسد

چشم کنعان نگران است خدایا مگذار
بوی پیراهن یوسف به زلیخا برسد


سنگ با تیشه به تلقین و تمسخر می‌گفت:
منتظر باش که فرهاد به لیلا برسد

ترسم این نیست که او با لب خندان برود
ترسم این است که او روز مبادا برسد

عقل می‌گفت که سهم من و تو دلتنگی است
عشق فرمود: نباید به مساوا برسد !

گفته بودم که تو را دوست ندارم دیگر ..
درد آنجا که عمیق است به حاشا برسد


پی‌نوشت: بازهم مرور شعر و اینبار غزلی زیبا از احسان افشاری                                                          

  • باران ***


من چه در وهم وجودم ، چه عدم ، دل تنگ ام
از عدم تا به وجود آمده ام ، دل تنگ ام

روح از افلاک و تن از خاک ، در این ساغر پاک
از درآمیختن شادی و غم دل تنگ ام...

خوشه ای از ملکوت تو مرا دور انداخت
من هنوز از سفر باغ اِرم دل تنگ ام

ای نبخشوده گناه پدرم ، آدم ، را!
به گناهان نبخشوده قسم ، دل تنگ ام



باز با خوف و رجا سوی تو می آیم من
دو قدم دلهره دارم ، دو قدم دل تنگ ام...

نشد از یاد برم خاطره ی دوری را
باز هم گرچه رسیدیم به هم دل تنگ ام


پی‌نوشت: بازهم مرور شعر و یک غزل زیبای دیگر از بزرگ مرد غزل معاصر(فاضل نظری)

  • باران ***

ای خجستگی زمان !

ای شکوه لحظه ها !

ای رمضان بزرگ!

سراغت را از گنجشکها گرفتم و گفتند که می آیی.

حالت را از بنجره برسیدم و باسخ داد که بر می گردی .

در کنار گلدان یادت کردم و غنچه ها شکفتند .

در آینه ، جست وجویت کردم و تمام قد ،لبخند زد .

بر سجاده نامت را بردم و تسبیح به رقص آمد .

در باغ ، صدایت زدم و درختها تعظیم کردند .

این تکاپوها به جبران عظمت اذان معطری است که هر سحر ، خانه ها را با خداپیوند می دهند. 

این ارادت ها همه برای تو بودند و به احترام طراوت لحظه های افطارت .

این شوقها در پاسخ مهرورزی های مهربانی است در شبهای بزرگ بارش نور و وحی و محبت. شبهایی که ترتیل دوست داشتن های آن بالا نشین نزدیک ، همه را بی خویش می سازد .

این زمزمه ها مقدمه نجوای "یا رب یارب"  دلسوختگانی است که در شب های " قدر"  به بامداد دیدار چشم می دوزند .  

 تو ماه مهربان  خدایی  که باز هم به خانه هایمان آمده ای . خوش آمدی ! تنهایی ام را دیدی و آمدی تا با تو بگویم  طاقت یک لحظه دوری ات را ندارم. تا بپرسم آیا دوری تو تاوان آن صبحی است که به گلها سلام نکردم و یا آن شبی که بی وضو به ماه ، چشم دوختم؟

ای مهمان عزیز این دلهای پر از امید !

اینک خویش را به من نزدیک کن بی آنکه شرمنده  ام سازی و دستی بر موهایم  بکش بی آنکه اشک شوقم را از گونه هایم بزدایی .

آمین ای رمضان مبارک و عزیز !

  • باران ***

وقتی خبر تفحص 270 شهید از خاک عراق را شنیدم با گوش خودم شنیدم که گفتند 30 سال از جنگ می گذرد آیا هنوز وقت آن نرسیده که بازی با احساسات مردمی را تمام کنند؟ مگر ما چند نفر به جنگ اعزام کرده ایم که به هر مناسبت 100 نفر تشییع می شود و با احساسات مردم بازی می شود؟


 شنیدن این حرف برای من بسیار سخت و سنگین بود چون خودم شاهد ناله های مادران چشم انتظار هستم، خودم برای تهیه هر گزارش شاید هزار بار ذوب شده ام. اما در این خبر آنچه قلبم را مچاله کرد کشف 175 جسد غواص دست بسته بود.

پیکر یکی از 175 غواص کربلای 4 +تصاویر

غواصانی که حتی یک تیر به آنها اصابت نکرده بود، غواصانی که همه با دست بسته زنده به گور شده بودند. بعد از لو رفتن عملیات کربلای 4 سرانجام این عزیزان این گونه رقم خورد. 

هر روز به حال مادران چشم انتظار این عزیزان فکر می کنم، به لحظه ای که این پرستوهای دست بسته جان داده بودند و ... . فقط ایمان دارم که باید به دستان بسته ای که تاریخ را زیر و رو می کنند سلام داد.

  • باران ***

 

فرض کن یک غروب بارانی ست و تو تنها نشسته ای مثلا

بعدش احساس می کنی انگار ، سخت دلتنگ و خسته ای مثلا

 

در همان لحظه ای که این احساس مثل یک ابر بی دلیل آنجاست

شده یک لحظه احتمال دهی که دلی را شکسته ای مثلا ؟

 

که دلی را شکسته ای و سپس ابرهای ملامت آمده اند

پلک خود را هم از پشیمانی روی هم سخت بسته ای مثلا

 

مثلاهای مثل این هر شب ، دلخوشیهای کوچکم شده اند

در تمام ردیف های جهان  ، تو کنارم نشسته ای مثلا

 

و دلی را که این همه تنهاست ، ژاپنی ها قشنگ می فهمند

مثل ویرانی هیروشیماست بعد آن جنگ هسته ای مثلا

 

فرض کن یک غروب بارانی ست و تو تنها نشسته ای اما

من نباید زیاد شکوه کنم من نباید . . . تو خسته ای مثلا

 

بازهم غزلی زیبا، اما این بار از سید مهدی نقبایی


پی‌نوشت: بعد از روزها و ماه‌ها دلبستگی به بلاگفا، با تعطیلی این محیط مجبور به کوچ به این محل شدم هنوز دلم برای http://asemaneabirang.blogfa.com/ و دوستانم تنگ می‌شود.

  • باران ***

چرا عاقلان را نصیحت کنیم؟

بیایید از عشق صحبت کنیم


تمام عبادات ما عادت است
به بی عادتی کاش عادت کنیم


چه اشکال دارد پس از هر نماز
دو رکعت گلی را عبادت کنیم؟


به هنگام نیت برای نماز
به آلاله ها قصد قربت کنیم


چه اشکال دارد که در هر قنوت
دمی بشنو از نی حکایت کنیم؟


 
چه اشکال دارد در آیینه ها
جمال خدا را زیارت کنیم؟


مگر موج دریا ز دریا جداست؟
چرا بر یکی حکم کثرت کنیم؟


پراکندگی حاصل کثرت است
بیایید تمرین وحدت کنیم


وجود تو چون عین ماهیت است
چرا باز بحث اصالت کنیم؟


اگر عشق خود علت اصلی است
چرا بحث معلول و علت کنیم؟


بیا جیب احساس و اندیشه را
پر از نقل مهر و محبت کنیم


پر از گلشن راز، از عقل سرخ
پر از کیمیای سعادت کنیم


بیایید تا عین عین القضات
میان دل و دین قضاوت کنیم


اگر سنت اوست نو آوری
نگاهی هم از نو به سنت کنیم


مگو کهنه شد رسم عهد الست
، بیایید تجدید بیعت کنیم


برادر چه شد رسم اخوانیه؟
 بیا یاد عهد اخوت کنیم


 بگو قافیه سست یا نادرست
همین بس که ما ساده صحبت کنیم


 خدایا دلی آفتابی بده
که از باغ گلها حمایت کنیم

رعایت کن آن عاشقی را که گفت:
بیا عاشقی را رعایت کنیم

پی‌نوشت: به عادت همیشه درحال شعر خواندن بودم که این غزل زیبای استاد قیصر امین‌پور روح‌نوازی می‌کرد، پس این غزل زیبا تقدیم همه شما دوستان.
  • باران ***


اگر جای مروت نیست با دنیا مدارا کن
به جای دلخوری از تنگ بیرون را تماشا کن

دل از اعماق دریای صدف‌های تهی بردار
همین‌جا در کویر خویش مروارید پیدا کن

چه شوری بهتر از برخورد برق چشم‌ها باهم
نگاهش را تماشا کن، اگر فهمید حاشا کن

من از مرگی سخن گفتم که پیش از مرگ می‌آید
به «آه عشق» کاری برتر از اعجاز عیسا کن

خطر کن! زندگی بی او چه فرقی می‌کند با مرگ
به اسم صبر، کم با زندگی امروز و فردا کن
(کتاب ضد)
  • باران ***