پیک سحر
يكشنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۳، ۰۶:۵۵ ب.ظ
به رنگ آسمان دست نوشته های یک خبرنگار - پیک سحر


ای که به عشقت زنده منم
گفتی از عشقت دم نزنم
من، نتوانم، نتوانم، نتوانم
من غرق گناهم، تو عذر گناهی
روز و شبم را، توچو مهریوچو ماهی
چه شود گر، مرا رهانی ز سیاهی
چون باده بجوشم، در جوش و خروشم
من سر زلفت، به دو عالم، نفروشم
یک نفس ای پیک سحری
بر سر کویش کن، گذری
گو که ز هجرش، به فغانم، به فغانم
ای که به عشقت زنده منم
گفتی از عشقت دم نزنم
من، نتوانم، نتوانم، نتوانم
همه شب در ماه و پروین، نگرم
مگر آیدرخسارت در نظرم
چه بگویم، چه بگویم،به که گویم این راز
غمماین بس، که مرا کس،نبود دمساز
یک نفس ای پیک سحری
بر سر کویش کن گذری
گو که ز هجرش، به فغانم، به فغانم
ای که به عشقت زنده منم
گفتی از عشقت دم نزنم
من، نتوانم، نتوانم، نتوانم
- ۹۳/۰۱/۳۱